حجت کرامتی سال۱۳۶۹ در محله فردوسی بهدنیا میآید. او که برادر کوچکتر مهدی (عضو سابق تیم ملی جودو ایران) است بر اثر یک اتفاق و شوخی برادرانه به دنیای ورزش حرفهای گام نهاد. حجت میگوید: یک روز من، پدر و برادرم در حال دیوارچینی بودیم. پدرم بنّا بود و برادرم آجر میداد و بقیه کارها را من انجام میدادم. من نوجوانی دهساله بودم و توان و جثه کاری به آن سنگینی را نداشتم؛ به همین دلیل گاهیوقتها کارم عقب میافتاد. برادرم با فریاد میگفت: «یره زودباش ملات بیار، حتما باید یک فن جودو روت اجرا کنم؟» مهدی چند دفعه این تذکر را داد و من باز هم عقب میماندم. در همین لحظه او با یک تکنیک جودو به سمتم آمد. من هم سعی کردم در مقابلش گارد بگیرم، اما تأثیری نداشت. همین شوخی برادرانه باعث شد تا حسابی به من بربخورد و سعی کنم که ورزشکار شوم.
در سال97 بعد از کسب رتبه اول نقاشی دانشآموزی استان، مجوز حضور در مسابقات کشوری نقاشی را به دست آوردم، این مسابقات در شهر قم و با حضور نمایندگان برتر تمامی استانها برگزار میشد. موضوع نقاشی، چهره زنی با لباس سنتی و محلی بود، قرار شد همه شرکتکنندگان در این مسابقه چهره زنی را در لباس محلی منطقه خود نقاشیکرده و برای مسئولان مسابقه بفرستند، من نیز با یک ایده خلاقانه و جدید، به جای استفاده از چهرههای خیالی و مجازی، چهره خودم را با لباسهای محلی قوم کرد نقاشی کردم و رتبه دوم مسابقات را به دست آوردم.
مهلا نظامطلا دانش آموز رشته هنرهای تجسمی هنرستان یحیی بن زید(ع) در منطقه تبادکان است. او که رتبه سوم مسابقات کشوری نقاشی را از آن خود کردهاست، درباره بهترین نقاشی خود در طول این سالها میگوید:«سال گذشته که خبر برپایی نمایشگاه صنایع دستی و فروش تابلوهای نقاشی و صنایع دستی برای کمک به معلولان آسایشگاه شهید فیاضبخش را شنیدم، تابلویی را نقاشیکردم و در اختیار مسئولان نمایشگاه قرار دادم تا این تابلو را فروخته و پول آن را صرف عزیزان فیاضبخش کنند، این بهترین اثر هنری عمرم بود».
«بیبیصد ده مرده»، 47ساله است 7 فرزند دارد او در دوران کودکی به دلیل مشکلات اقتصادی و خانوادگی موفق به یادگیری خواندن و نوشتن نشده است. بعد از ازدواج و تولد فرزندانش هم دیگر فرصت سرخارندن نداشته است. او میگوید: دو سال قبل معلمان مرکز برای ثبتنام به در منزل ما آمدند و از من خواستند که در کلاسهای سوادآموزی ثبتنام کنم، اما من با این بهانه که سن و سالم بالا رفته است و ذهن و عقل آموختن سواد را ندارم، ثبتنام نکردم. چند روز بعد خانم معلم جوانی دوباره برای ثبتنام آمد، من هم حقیقت ماجرا و ترس از اینکه نتوانم سواد بیاموزم را بیان کردم. او با بیان این نکته که هیچ وقت برای آموزش و یادگیری سواد دیر نیست، من را به کسب علم و دانش امیدوار کرد.
بی بی صد ده مرده به همراه 40 سوادآموز دیگر شاگر مرکز یادگیری و سوادآموزی «فردوسی» در خیابان شاهنامه 24 هستند، مرکزی که 4 سال از آغاز به کار آن میگذرد اما همچنان با مشکلات زیرساختی فراوانی روبهرو است.
همه اهالی محله کلاتهبرفی سیدعلیاکبر زارعی را میشناسند، سالهاست که به شغل گچکاری مشغول است. ۲۸ سال است که با شروع ماه محرم و عزاداری امامحسین (ع) در و دیوار خانهاش را سیاهپوش میکند و در این حسینیه کوچک بهاقامه عزای جدش میپردازد. دو نسل از اهالی محله با خاطرات این حسینیه عزاداری کرده و بزرگ شدهاند.
محسن دهمسته که بهدلیل تصادف و مرگ یک پیرزن رهگذر زندانی شده بود، برای رهایی از زندان و پرداخت دیه فرد فوتشده، مرتکب اشتباه دیگری میشود و هنگامی که تحت اغفال دوستان ناباب در حال حمل مواد مخدر است او را دستگیر میکنند و به همین جرم 18سال از بهترین سالهای جوانی خود را در حبس میگذراند. در روزهای تنهایی و بیکاری زندان با صنایع و هنرهای دستی آشنا میشود و بعد از پایان دوران محکومیتش بهعنوان یک هنرمند قابل در هنرکده و صنایعدستی مجموعه تاریخی هارونیه مشغول به کار میشود. داستان زندگی او مانند یک کتاب داستان است که شروعی تلخ و پایانی شیرین و باز دارد.
آن زمان امیرعلیشیرنوایی تصمیم میگیرد آب چشمه گلسب را که حالا ما بهنام «چشمه گیلاس» میشناسیم، به مشهد منتقل کند؛ چشمهای جوشان که در سهفرسنگی مغرب شهر تابران توس قرار داشته و یکی از چند چشمه پرآب و مشهور ولایت توس در آن زمان بوده است و تا پیش از خرابی و ویرانی نهایی تابران در سده نهم، تأمین عمده آب شهر برعهدهاش بوده است. امیر همتش را بر انتقال این آب میگذارد تا یکی از مشکلات اساسی مشهدیهای آن زمان را رفع کند.