پدر

عروسک‌های دست‌ساز فاطمه خانم شخصیت دارند
خانواده عرب اهوازی چندسالی است به مشهد مهاجرت کرده‌اند. در اینجا غریبند و تنها دلخوشی‌شان همسایگی آقا امام رضا(ع) است. فاطمه خانم عروسک می‌سازد، عروسک‌هایی زیبا که برای او عزیزند و هر کدام اسم و شخصیت مخصوصی دارند و لباس‌ زیبای اقوام ایرانی را پوشیده‌اند. این عروسک‌ها در فضای مجازی مورد استفبال قرار گرفتند و از نقاط مختلف کشور سر درآوردند.
جانبازان اعصاب و روانی که هنوز از جنگ برنگشته‌اند
محمد هفته‌ای چند تا موشک چوبی می‌سازد. رادیو جیبی، سوژه اصلی نقاشی‌های علی جان است، همان تنها مونس و همدم او در سال‌های سخت اسارت. موشک‌ها و خمپاره‌ها هم پایه ثابت خواب‌های اکبر هستند.
کارگر روز و نقاش شب
حمید فرازی هنرآموزهای زیادی دارد. او روزها پای کوره و سامان‌دهی کارگران است و وقت‌های فراغتش را می‌گذارد برای آموزش نقاشی و حالا که کرونا و محدودیت‌هاست، شب‌ها در گروه مجازی به‌صورت آنلاین کار سیاه‌قلم را آموزش می‌دهد. تاکنون 4نمایشگاه شخصی داشته است؛ نمایشگاه «کوچه‌های خاکی» نگارخانه محراب سال 73 در احمدآباد و «خسته‌ام» در نگارخانه اسپهبدی که در همین مشهد برگزار شده است. علاوه بر این او در نمایشگاه‌های «نگارخانه سبز» با موضوع طبیعت در سال 83 و «نسیم مهر» آذر 98 در نگارخانه یاسمین مهر تهران شرکت داشته‌است.
نوجوان محله پنج‌تن از ده سالگی به‌صورت حرفه‌ای پا به توپ است
دانیال در کوتاه‌مدت چنان خوش درخشید که در ده‌سالگی بازوبند کاپیتانی تیم فوتسال گیتی‌پسند بر بازوی او نشست. در تیم اکباتان محله پنجتن هم بین ۲۲بازیکن او کاپیتان تیم است. دانیال این روزها در حال آماده‌شدن برای دومین مسابقه رسمی تیمش در ورزشگاه تختی است. فوتبال را از شش‌هفت‌سالگی و قبل رفتن به مدرسه آغاز کرده و با استعدادی که از خود نشان داده، از نه‌سالگی توانسته است وارد یکی از تیم‌های خوب مشهد شود.
ووشو، ورزش اخلاق است
گلشهر سرزمین ورزش‌های رزمی است. این ادعای بی‌پایه‌ای نیست و ورزش‌های رزمی در این محدوده خیلی طرفدار دارند. ورزشکاران هنرهای رزمی منطقه انسان‌های دوست‌داشتنی‌اند که خلاف ورزش حرفه‌ایشان بسیار آرام و متین هستند. امروز هم سراغ یکی از همین ورزشکاران سخت‌کوش آمدیم. مربی ووشو و مسئول باشگاه رزمی در محله آوینی که اصالتی پاکستانی دارد ولی بزرگ شده این آب و خاک است. محمد ابراهیمی، مربی بااخلاق 41ساله که حسن رفتار و دلسوزی‌اش درباره شاگردان زبانزد مردم است.
عزیمت خانوادگی
روزِ دوشنبه بود که جنگ آمد. دوشنبه‌شبی که کریم و بچه‌هایش در خانه شام می‌خوردند و هیچ نمی‌دانستند که خانه‌شان با این جنگ چه روزهایی را به چشم خواهد دید. 3ماه بعد از همان دوشنبه بود که یکی از پسرها غزل خداحافظی خواند و رفت به دل جنگ. 6ماه بعد از آن خود کریم با زن و بچه‌ها خداحافظی کرد و رفت و مدتی بعد از آن هم پسر دیگر کریم راهی جبهه شد. 6سال از همان دوشنبه که گذشت، وقتی مادر سفره شام پهن کرد، دیگر هیچ‌کدام از آن‌ها نبودند تا حلقه‌وار کنار هم بنشینند و تنها قاب عکس‌هایشان بود که نام شهید داشت.
خانه‌ای کوچک برای قاریان بزرگ
«هنر این است که از گوشت یخ‌زده برزیلی بهترین چلوگوشت دنیا را درست کنی!» این مثال را از لا‌به‌لای تجربه‌هایش بیرون می‌کشد تا نقب بزند به دغدغه اصلی‌اش و پشت‌بندش می‌گوید: «کار سخت هم این است که بتوانی از بی‌علاقه‌ترین شاگرد، بهترین قاری را بسازی!» توی جیبش کلی از این مثال‌ها دارد که لابه‌لای حرف‌هایش رو می‌کند.