پدر

ویلچر صلواتی همسایه امام رضا(ع)
روی شیشه یک مغازه قدیمی در امام رضای 8 که قاب‌های خالی درهای آهنی سفید رنگش با شیشه‌های صاف و ساده قدیمی پر شده است کاغذی سفید با خط درشت خودنمایی می‌کند. ویلچر صلواتی! با یک شماره تلفن. مغازه کوچک مملو است از انبوه اجناسی که صاحب مغازه میانشان گم است. در زاویه سمت چپ بالای قفسه‌ها عکس پیرمردی خودنمایی می‌کند و در زاویه سمت راست پشت یخچال سایه پیرمردی که خودش رفته است ولی رسمش، نامش و احترامش همچنان باقی است.
شهیدان عاشوری از مال دنیا چشم بستند و به جبهه دل
13سال چشم به در بودند و منتظر. 13سال با شنیدن هر صدای زنگی مادر شهیدان با هیجان و نگرانی به پشت در می‌رفته و ناامید برمی‌گشته است: همسایه‌ای داشتیم دیوار به دیوار خانه‌مان که پسری هم‌‌نام مجتبی داشت.‌ هر بار از آن خانه اسم مجتبی شنیده می‌شد، همسرم منقلب می‌شد. یکی روز زنگ در خانه به صدا در آمد. دخترم پشت در رفت و در جواب مادرش که پرسید کی پشت در است گفت مجتبی است مادر. همسرم با شنیدن نام مجتبی به گمان اینکه پسرمان آمده از شدت هیجان می‌خواست خودش را از پنجره طبقه دوم به بیرون پرت ‌کند. آن لحظه اگر من کنارش نبودم و‌ نگرفته بودمش بی‌تردید اتفاق ناگواری رخ می‌داد.
مادربزرگ یک قرنی محله جاهدشهر 4نسل را پرورش داده است
خدیجه رسایی حسین متولد سال ۱۳۰۵ و اصالتا اهل غازیان بندرانزلی است، خدیجه خانم که فرزندانش او را عزیز خطاب می‌کنند در ۱۵ سالگی به عقد پسر خان درمی‌آید. عزیز می‌گوید: «محمود خلق و خوی خان‌زاده‌بودن نداشت و از اینکه بخواهد در آینده جا پای پدر ش بگذارد و رویه او را ادامه دهد، بیزار بود، همین شد که تصمیم بر استقلال گرفت و راهی ورامین در اطراف تهران شد». عزیز در حدود یک قرن زندگی‌اش 5فرزند، 15نوه، 21نتیجه و 3 نبیره خود را درآغوش گرفته و نوازش کرده‌است.
«شوق زندگی» مشکلات خانواده‌ها را حل می‌کند
کودکان کار، کودکان دورافتاده از خانه، زنان مستأصل، مادران درمانده؛ آن‌ها که در پس‌زمینه‌های زندگی‌شان جز درد و رنج چیزی نیست. آن‌هایی که عددهای جوانی‌کردنشان به اندازه انگشت‌های دست هم نمی‌شود. حالا گروهی کنار هم کمر به خدمت بسته‌اند تا نگذارند این حس ناامیدی دردآلود کسی را از پا بیندازد. تیرماه سال جاری بود که مجتمع پیشگیری، شناسایی و کاهش آسیب‌های اجتماعی‌ «شوق ‌زندگی» با هدف برر‌سی وضعیت آسیب‌های اجتماعی و حمایت از گروه‌های آسیب‌پذیر جامعه در بوستان بهار پا گرفت.
خانم راننده‌ی بدون خلاف!
یک وانت کابین‌دار هر روز منتظر است که بسم‌الله در اتاقکش بپیچد و با استارتی روشن شود تا با همسرش به دنبال روزی مقدرشان بروند. زن آن‌قدر راضی است که باورت نمی‌شود در این حجم مشکلات اقتصادی یک نفر بتواند تا این اندازه روی قناعت را کم کند. او و شوهرش همراه هم هستند در همه ابعاد زندگی‌شان. زندگی، کار، درآمد، بچه‌داری و حتی رانندگی! گاهی بانویی می‌نشیند پشت فرمان تا در خرج خانه کمک همسرش شود و دنده عوض می‌کند تا نان آور سفره زندگی‌شان باشد. زلیخا حجتی از همان زن‌هاست که جاده زیر چرخ خودرویش سر می‌خورد. او یک بانوی راننده است.
مشهدی‌ها برای حمایت از چهارقلوها بسیج شدند
آبان1400 خبر تولد چهارقلوهای مشهدی در خبرگزاری‌ها منتشر شد و این رویداد شادی‌آور،‌ توجه خیلی‌ها را جلب کرد. بین این‌همه خبر مرگ و رفتن در روزهای تلخ کرونایی، آمدن محمد، مهدی، رضا و فاطمه‌زهرا اتفاقی شیرین بود که زندگی پدر و مادر آن‌ها را دگرگون کرد. حدود 10ماه پیش، وقتی فاطمه‌خانم احساس کرد حال خوشی ندارد، برای تشخیص علت به سونوگرافی رفت وفکرش را نمی‌کرد تا این اندازه غافل‌گیر شود. خبر این بود: به‌زودی به خانواده کوچک سه‌نفرشان 4نفر دیگر اضافه می‌شوند. حالا فاطمه امیری و محسن سلیمانی‌فر، زوج جوان مشهدی، که ساکن محله میثم شمالی(رده) بودند،‌ صاحب 4فرزند دیگر شده‌اند و گرمای زندگی‌شان چندبرابر شده است.
سه قلوها یک ساله شدند و هزینه‌هایشان بزرگتر شد
عشق و محبت همه زندگی زوج جوان محله پنجتن را پر کرده است و جایی برای دل‌گیری و ناراحتی نگذاشته است. یک‌سال‌وسه‌ماه از آمدن سه‌قلوه‌ها می‌گذرد و هربار پدر و مادر نگاهشان به بازیگوشی پسربچه‌ها می‌افتد، قند در دلشان آب می‌شود. گاهی حرف‌هایشان آن‌قدر شبیه هم می‌شود که انگار یک نفر دارد حرف می‌زند و بعد هردو لبخند می‌زنند و خدا را برای این نعمت بزرگش شکر می‌گویند. سال سختی بر خانواده میانبندی گذشت و کرونا شدت آن را بیشتر کرد، اما با شیطنت پویان و ماهان و عرفان همه‌چیز شیرین و قشنگ است