حاج رجب محمدزاده را خیلیها تا روزی که مستندش را ندیدند، نشناختند. مستندی که حمید یادروج با نام «پسر را ببین، پدر را تصویر کن» از زندگی او ساخت، خیلیها را انگشت به دهان گذاشت. رزمنده بی ادعای دوران دفاع مقدس ۳۲ سال پیش در منطقه ماووت و بر اثر اصابت خمپاره، صورتش را به طور کامل از دست داد.
بامداد شنبه 5تیرماه، خبری تلخ از خیابان شهیدرجایی شهرک طرق بهسرعت در تمام شهر پیچید. خبری که میگفت یکی از مأموران کلانتری طرق برای حفظ مال یک شهروند، جانش را فدا کرده و یک قهرمان دیگر به جمع 120شهید این محله افزوده شده است. ستوان دوم محمد قاینی نیازآباد با موتورسیکلتش درحال گشتزنی است که یکی از شهروندان طرق جلو راهش را میگیرد و از او میخواهد راه را بر سارقی که خودرو داییاش را به سرقت برده ببندد. ستوان قاینی از یک خودرو درحال عبور میخواهد به کمکش بیاید تا راه را بر این سارق ببندند و...
این سرنوشت مرد 42سالهای از شهرک مهرگان است که با ابتلا به کرونا دچار عارضه خونریزی داخلی شد و سوم خرداد امسال روی تخت بیمارستان امامحسین(ع) با 80درصد درگیری ریه جان باخت. این گزارش حکایت حرفهای علیرضا، پسر بزرگ مرحوم علی بصیری، است که در هجدهسالگی باید حامی برادر سیزدهسالهاش باشد، درحالیکه خودش هنوز به حمایت پدر نیاز دارد.
سیاهه بلندبالایی از اقدامات و سازندگیهایش در دوران دفاع مقدس، از او چهره شاخصی ساخت که تا سالها پساز شهادتش همچنان به یادگار مانده است. سردار حمیدرضا شریفالحسینی، شغل معاون وزیر را نپذیرفت تا همچنان در جبهه حضور داشته باشد. او در کارنامه پربار خود منشأ خدمات بسیاری بود؛ از ساخت پادگان و جاده گرفته تا بیمارستان و پل و دهها اقدام عمرانی دیگر در جبهه و مناطق عملیاتی.
بعداز شهادت ناصر در سال١٣۶۴ هنوز دو مرد دیگر در خانواده رجبیان باقی مانده بود. هم من و هم پدر این حس را داشتیم که باید بعداز ناصر به جبهه برویم. هر دو هم بسیار دوست داشتیم برویم. نگاههایمان هم تا مدتها همین حرفها را به دیگری میگفت، تا اینکه یک روز بالاخره از عزم دل برای رفتن به جبهه، به دیگری گفتیم. ازطرفی هم رفتن هر دو نفر ما به جبهه، شدنی نبود. خانه خالی از مرد میشد و این یعنی تنهاماندن مادر.
بعد از برادرم همسرم راهی جبهه شد. من ماندم و سه فرزند کوچک. او میگفت خدا یار و یاور شماست. من باید از انقلاب و این سرزمین دفاع کنم. یادم میآید آن زمانها یک گوشمان به در خانه بود، تا خبری یا نامهای از مردانمان که در جنگ بودند به دستمان برسد. همسرم بار آخری که رفت گفت عملیات است. 20روز از عملیات گذشته بود و همه دوستانش برگشته بودند و همسرم برنگشته بود. به خانه یکی از دوستانش رفتم تا سراغش را بگیرم. او گفت مجروح و شهیدشدنش را دیدهام اما دیگر از او خبری ندارم.
آخرین روزهای آبان 99 برای خانواده شهیدان کروچی مصادف شد با از دست دادن پدر ی که به آن افتخار میکردند و بزرگ خاندان بود. عباس کروچی پدر 2 شهید و همسر شهیده در سن هشتاد و دو سالگی به دلیل ایست قلبی خانوادهاش را به مقصد دیدن فرزندان و همسر شهیدش ترک گفت و پیکر بیجانش در صحن آزادی به خاک سپرده شد.