نیروی انتظامی

یاری‌رسان مردم محله بعد از بازنشستگی
محمدرضا قوسی، سرهنگ بازنشسته نیروی انتظامی (فراجا) با تأسیس نانوایی، نیاز اهالی محله امیریه را برطرف کرده است. در کار خیر هم دستی بر آتش دارد.
شهادت روی خط مرزی
لباس رزم پوشیدند و راهی شدند. با هزاران امید و در همه دوران خدمت منتظر بودند که خاطره های خوب و دوستی های همیشگی را با خود سوغات بیاورند. فرقی نمی کرد چندماه خدمت باشند یا کادر چندساله. مادر، پدر و خانواده ای چشم به راه داشتند در شهرشان. می توانستند نقطه دیگری از کشور خدمت کنند یا در شغل دیگری. می شد آن روز، آن حادثه رخ ندهد و با آسودگی به خانه برگردند اما درگیری با اشرار و متجاوزان رخ داد و همه چیز خیلی زود تمام شد.چه کسی باور می کرد چشم های منتظر نزدیکانشان روزی به عکس تابوتِ روی دوش هم رزمانشان بیفتد.
سنگی که مرا نرم کرد
«سرهنگ2 علی کمالی» در نوزده‌سالگی‌ رشته سنگ‌نوردی را به‌طور حرفه‌ای انتخاب کرد و تا به امروز در آن فعالیت کرده است. رشته ورزشی‌ای که تا قبل از ورودش به دانشگاه افسری امام علی(ع) شناخت چندانی از آن نداشت و فکر نمی‌کرد یک روز بتواند در مسابقات این رشته مقام‌آور باشد. کسب مقام اول در نهمین دوره مسابقات سنگ‌نوردی قهرمانی ارتش گرایش سرطناب در سال گذشته؛ سبب شد تا گفت‌وگویی با این ورزشکار سی‌وهشت‌ساله داشته باشیم که معتقد است تلاش و کوشش در زندگی می‌تواند هر مشکلی را مانند موم نرم کند.
عزتِ هادی؛ شهادت نیروی ناجا که رسم خانوادگی اش را زنده کرد
در سکوت خبری که همه در تعطیلات نوروز به سر می‌برند، خبر شهادت هادی در هیچ روزنامه‌ای درج نمی‌شود و در کانال‌های تلگرامی و صفحات اینستاگرامی میان تبریکات نوروز گم می‌شود. در اتفاقی 2 درجه‌دار ناجای کلانتری سناباد شهید می‌شوند، هادی عزتی و هادی صفایی. به خانه عزتی می‌رویم. اگر قبل از این یک نفر اسمش هادی بود، حالا کافی است این نام را از زبان هر کسی بشنوند تا نگاهشان به آن سو بچرخد و یک جست‌وجوی ناکام را آغاز کنند. انگار قرار است هادی برگردد. آن‌ها همه پر از هادی‌ شده‌اند و لحظه‌ای از نبودش غافل نیستند.
دوچرخه‌سواری‌های جناب سرهنگ
علی دهقان‌پور دوچرخه‌سواری را از کودکی شروع کرده است: پنج‌ساله بودم که پدرم برایم یک سه‌چرخه خرید که زین چوبی داشت و با برادرم سوارش می‌شدیم. بزرگ‌تر که شدم فاصله مدرسه تا خانه‌مان زیاد بود و آن را با دوچرخه می‌رفتم. چون پدرم نظامی بود و به اقتضای کارش زیاد مأموریت می‌رفت، وقت‌هایی که او نبود من با دوچرخه تمام خریدهای خانه را انجام می‌دادم تا اینکه دیپلم گرفتم و وارد دانشگاه افسری شدم. از این پس به‌دلیل شرایط شغلی کمتر سوار دوچرخه می‌شده اما ورزش را هیچ وقت ترک نمی‌کند.
کلیددار مسجد،‌ مرزبان «جکیگور»
در تمام کوچه‌پس‌کوچه‌های محله نام و نشانی از این شهید پیدا می‌شود. قدم به قدم عکس او روی در و دیوار کوچه‌ها به چشم می‌خورد و نامش از زبان افرادی که او را می‌شناسند نمی‌افتد. حالا دو ماه از پرکشیدن شهید مجید تلوک می‌گذرد و یاد او هنوز در دل اهالی زنده است. یاد جوان خونگرم و پرانرژی و کمک‌رسان محله که در تمام رویدادهای محلی حضور داشته، عضو فعال بسیج بوده است و کمک حال دردمندان. بنا به دغدغه‌هایی که داشته است دست روزگار او را به شغل مرزبانی می‌رساند، به نقطه‌ای مرزی و دورافتاده در استان سیستان و بلوچستان. غروب سیزدهم مهرماه ١٤٠٠ اما در سانحه رانندگی و واژگونی خودرو در محور جکیگور پر می‌کشد و برای همیشه می‌رود.
پسر پاک‌سیرت یک پاکبان
16مهر1398 ساعت10 گروهی از اشرار مسلح در محدوده شهرستان «مهرستان» استان سیستان وبلوچستان وارد خاک مقدس کشورمان شدند. بلافاصله حافظان امنیت در این شهر برای دستگیری اشرار عملیات تعقیب و گریزی را شروع کردند که در جریان آن یک خودرو نیروی انتظامی دچار سانحه و واژگون شد. 2تن از سرنشینان این خودرو دچار جراحت شدند، اما سرنشین سوم که استواریکم مرتضی ایزانلو بود، به شهادت رسید. مراسم دومین سالگرد شهادت این مدافع 25ساله وطن، زمینه ساز آشنایی ما با خانواده او شد؛ خانواده ای که هرروز را با خاطرات مرتضی زندگی می کنند. مادرش او را شهید جوان مظلوم می نامد. دل بستگی همه اعضای خانواده به مرتضی را می توان در تک تک جملاتشان حس کرد؛ به ویژه پدر مرتضی که جانباز دفاع مقدس است.