کد خبر: ۵۲۱۷
۲۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۶

علی آیریا؛ عکاس باشی مشهد بود

علی آیریا اولین کسی بود که عکاسی با نور لامپ را راه‌اندازی کرد و توانست در شب هم با نورپردازی عکاسی کند.

عکس‌ها راویان خاموشند. پنجره‌ای به دیروزی که چندی پیش آن را پشت سر گذاشته‌ایم. لابه‌لای عکس‌های قدیمی که سرک می‌کشیم گاه به آدم‌هایی برمی‌خوریم که در زمان خودشان بزرگ بودند، اما گذشت زمان و شاید بی‌مهری زمانه آن‌ها را گمنام کرده است.

علی آیریا، یکی از همین بزرگ‌های دیروزی است که خیلی‌ها او را اگر به یاد داشته باشند، فقط در حد یک نام است و چند عکس از حرم. عکاس قدیمی آستان قدس، اما هنرمندی بود مبتکر و خوش‌فکر؛ هنرمندی که اگر نبود ما دانستنی‌های کمتری از مشهد قدیم و آدم‌هایش داشتیم، به عبارت دیگر گذشته کمتری داشتیم.

علی آیریا کیست؟

سال ۱۲۹۳ شمسی از یک پدر و مادر یزدی در کوچه آب‌میرزا متولد شد. نام پدرش میرزا حسین مجمع‌الصنایع بود. این نام را والی خراسان به پدرش داده بود، آن هم به سبب دندان سبک و مستحکمی که برایش ساخته بود.

در طبقه بالای بست پایین‌خیابان نزدیک مهمانخانه حضرت دندان‌سازی داشته. او دندان‌سازی را در هندوستان آموخته بود و ساعت‌سازی را در سن‌پترزبورگ. این لقب برای علی آقا هم می‌ماند تا زمان پهلوی اول که شناسنامه باب می‌شود.

آن زمان علی ۱۸، ۱۹ ساله است که فامیلی آیریا را برای خود انتخاب می‌کند.گویا این نام اصیل ایرانی را از فرهنگ آنندراج گرفته است. آن‌زمان یک آیریا دیگر هم بود؛ جمشید آیریا پسر سرهنگ آیریا که در تهران خبرنگار ورزشی بود.

 

شاگرد دبیرستان، عکاس فرهنگ

علی آیریا تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان احمدی می‌گذراند و تکمیلی را در دبیرستان شاه‌رضا. سال اول است که به عکاسی علاقه‌مند می‌شود. حوالی سال ۱۳۰۷، پدرش، اما مخالف است و می‌گوید قید عکاسی را بزند؛ او معتقد بوده که «کسی قدر هنر را نمی‌داند و هنرمند یک فقیر با آبروست.»

سال دوم است که به‌واسطه عکسی که  از رئیس دبیرستان و رئیس اداره فرهنگ آن‌زمان می‌گیرد، یکباره حکم می‌گیرد به عنوان «عکاس فرهنگ». قدش کوتاه بود و آجر زیر پایش می‌گذاشت تا بتواند پشت سه‌پایه قرار بگیرد.

 اگر درسش را تمام می‌کرد معلم دانش‌سرا می‌شد، اما علاقه به عکاسی او را از ادامه تحصیل باز می‌دارد. در ۱۹ سالگی با مرحوم حسن پیما، آتلیه «پیما» را دایر می‌کند و به استقلال مالی می‌رسد؛ درآمدش روزانه‌اش بیش از چیزی بود که می‌توانست ماهانه از اداره فرهنگ دریافت کند، همین می‌شود که دیگر قید درس را می‌زند مبادا متعهد به اداره فرهنگ شود و از پیگیری علاقه خود باز ماند.

عکس‌هایش را به عکاسی آذربایجان در بالاخیابان می‌فروشد و این باعث می‌شود دیگر به پولی که پدرش لب طاقچه می‌گذاشته دست نزند. شاید همین سبب می‌شود که پدرش کم‌کم از موضع مخالفت کناره بگیرد.
 حدود ۸ سالی با حسن پیما همکار است در حوالی خیابان خسروی، اما بعد ازمرگ او مستقل می‌شود و نبش خیابان دروازه طلایی برای خودش یک مغازه عکاسی باز می‌کند؛ سال ۱۳۲۰، آتلیه آیریا.

 

عکاسی با نور لامپ ایده او بود

علی آیریا کار را با همان سبک و سیاق قدیم آغاز می‌کند، اما عکاسی پیشرفت کرده؛ او اولین کسی بود که عکاسی با نور لامپ را راه‌اندازی کرد و توانست در شب هم با نورپردازی عکاسی کند.

تا پیش از این عکاس‌ها فقط در طول روز و در صورت وجود نور خورشید امکان عکاسی داشتند. معلوم نیست ایده این کار از خودش بوده یا در جایی دیده یا شنیده. او البته به زبان فرانسه، انگلیسی و تا اندازه‌ای هم به زبان روسی تسلط داشته و کتاب‌های عکس خارجی را مطالعه می‌کرده، پس شاید این ایده را از آنجا گرفته است.

هر چه که هست او در کارش ابتکاراتی دارد؛ نوآوری را دوست دارد. خودش تعریف می‌کرد: «وقتی شاه پای ضریح می‌ایستاد و ژست می‌گرفت، نمی‌شد با نور داخل ضریح و آن فضای محدود عکاسی کرد، برای همین زنجیری را به پیچ دوربین جوش داده بودم و از راه دور می‌کشیدم و عکس می‌گرفتم.»

 

ابداعات عکاسی

در عکاسی کار‌های خلاقانه دیگری هم دارد؛ خودش یک دستگاه آگراندیسمان (دستگاهی برای بزرگ‌نمایی عکس) طراحی می‌کند؛ قطعات آن را به تراشکار داده بود تا برایش بتراشد. یا با پارچه پاراوانی (پارتیشن متحرک) درست کرده بود و از طریق آن نور را به آتلیه می‌داد تا از بروز سایه جلوگیری کند؛ همان تکنولوژی‌ای که بعد‌ها ژاپنی‌ها برای ساخت پروژکتور از آن استفاده کردند.

یا با جوراب زنانه چیزی ابداع کرده بود که عکس را از رتوش بی‌نیاز می‌کرد. عکس را همان‌طوری که بود، می‌گرفت؛ دوست نداشت عکسی که می‌گیرد، مصنوعی باشد.یا چند دوربین در آتلیه قرار می‌داد تا هم‌زمان از چند زاویه عکس بگیرد. این نوآوری‌ها صد البته هزینه‌هایی داشت که با توجه به جو اقتصادی آن زمان کار آسانی نیست.


عکاس عمل‌های مشهد

او کارمند غیررسمی آستان قدس بود و در سال ۱۳۲۷ حکمی رسمی برای عکاسی آستان قدس دریافت کرد. عکس‌های نفیسی از او در مخزن اسناد موجود است که از مراسم و تشریفات آستان قدس و همچنین کاشی‌کاری‌ها و ساخت‌وساز‌های حرم مطهر گرفته شده است.

دایره فیلم‌تک آستان قدس را هم او تأسیس کرد و تا سال ۱۳۵۰ تمام عکس‌های گنجینه آستان قدس، سند‌ها و... را او گرفت. سال ۱۳۳۸ مرحوم سامی‌راد، رئیس وقت دانشگاه مشهد به مغازه آیریا آمد.

آن‌زمان تمام عکس‌ها و فیلم‌های دانشگاه را او ظاهر می‌کرد. او او می‌خواهد مسئولیت سمعی بصری دانشگاه را که قصد راه‌اندازی‌اش را دارند، قبول کند. این‌طور آیریا کارمند دانشگاه می‌شود. او عکس‌های قبل و بعد جراحی را اسلاید می‌کرد تا درحوزه‌های آموزشی استفاده شود یا از عمل جراحی فیلم رنگی تهیه می‌کرد.

 

از فیلم عکاسی تا رادیولوژی

آیریا به واسطه کار‌های جنبی، فروش فیلم و کاغذ عکاسی و... درآمد خوبی داشت. حتی عکاس روزنامه خراسان هم بود. دامنه فعالیت‌هایش به قدری بود که نمایندگی دستگاه پزشکی زیمنس را هم به او پیشنهاد کردند.

آن روز‌ها فیلم رادیولوژی را شرکت زیمنس در تهران می‌فروخت و در مشهد تنها بیمارستان شاهرضا رادیولوژی داشت و درمانگاه رازی در بست بالاخیابان. کم‌کم  توجه او به سمت فیلم رادیولوژی معطوف شد. این‌گونه بود که علی آیریا از فیلم عکاسی به فیلم رادیولوژی رسید.

 

عاقبت آیریا چه شد؟

سال ۵۴ از دانشگاه بازنشسته شد و تا سال ۶۰ کماکان در آستان قدس فعالیت داشت، اما به یکباره همکاری آستان قدس با او قطع شد و هیچ حقوقی نیز دریافت نمی‌کرد. بعد‌ها از علی آیریا دعوت شد تا از اسناد کتابخانه ملک که توسط حسین آقا ملک وقف آستان قدس شده بود، میکروفیلم تهیه کند. او این کار را پذیرفت و عازم تهران شد.

 

پدرانه‌های پسر

پدرم متولد کوچه آب‌میرزا بوده. همانجا بزرگ می‌شود و قد می‌کشد؛ حتی وقتی که در سال ۱۳۲۷ ازدواج می‌کند، باز هم ساکن همان کوچه باقی می‌ماند. همه ما متولد آب‌میرزا هستیم؛ سه برادر و یک خواهر.

خانه مادربزرگم دیوار به دیوار خانه ما بود؛ خانه‌شان دو طبقه بود.آن‌زمان برف‌های سنگینی در مشهد می‌آمده و پارو کردن برف بر عهده او بوده که پسر بزرگ خانه است؛ پدرم تعریف می‌کرد: «بعد که برف‌ها رو می‌انداختم آن‌قدر برف جمع می‌شد که از همان بالای پشت‌بام می‌پریدم روی آن‌ها. کوچه‌ها، اما تنگ بود و باریک؛ برای عبور باید تونل می‌زدیم. روز‌های نزدیک عید که می‌شد و آفتاب می‌تابید تونل‌های برفی روی سر مردم فرو می‌ریخت و آن‌ها را خیس می‌کرد.» 

اگرچه پدرم نزد پدربزرگ شاگردی نکرد و حرفه او را پیشه نکرد، اما به کار‌های هنری بسیار علاقه‌مند بود. آن‌قدر که نجاری را تحت تعلیم یک مربی خوش‌ذوق به صورت خصوصی در منزل فراگرفت.

پدربزرگم به او گفته بود: «هر شغلی که می‌خواهی داشته باش، اما در کار خود استاد شو». بر همین اساس پدر به هر کاری را که دست می‌گرفت به نحو احسنت انجام می‌داد. چند نمونه از کار‌های دست‌ساز پدرم را مثل مبل، بوفه و قاب عکس هنوز هم به یادگار نگه داشته‌ایم.

طرح دکه‌های مطبوعاتی که از چهار طرف باز می‌شد، ابتکار پدرم بود. پدرم این امتیاز را داشت تا در پایین‌خیابان و بالاخیابان دکه‌هایی برای فروش عکس‌های حرم دایر کند.

آن‌زمان زمان دکه‌ها چوبی بود و زود خراب می‌شد. پدرم طرح این دکه‌های فلزی را به  باقرزاده آهنگر داد. یادم هست شب ماکت آن را که با مقوا درست کرده بود، به مادرم نشان می‌داد. این دکه‌ها ۶ تا ۷ سالی منبع درآمد خوبی برای پدر بود، اما بعد‌ها سیدجلال تهرانی با این حرف که «جلوی حرم جد ما دکان زده‌اند» آن‌ها را بست.

علاقه و فعالیت‌هایش، او را با مرحوم افشار عکاس با تجربه فتومترو پل تهران آشنا می‌کند و او هم نمایندگی فیلم عکاسی‌ها، آلمان را به آیریا می‌دهد.پدر نماینده فعالی بود به‌طوری‌که دکان دیگر کمپانی‌های فیلم را تخته کرده بود. با امتیاز‌های مدت‌داری که از تهران به او داده می‌شد، فیلم را به صورت نسیه به عکاسی‌ها می‌داد.

من که آن زمان بچه بودم، آخر هفته‌ها با اصغر آقای ناصری که شاگرد پدر بود، می‌رفتیم و پول آن‌ها را جمع‌آوری می‌کردیم و نفری پنج ریال می‌گرفتم. البته هیچ‌یک از ما بچه‌ها سمت و سوی حرفه پدر نرفتیم؛ سفارش پدر، همان توصیه پدرش بود که اصلاً سمت هنر نروید.

 مشهد انگشت‌شمار ماشین داشت؛ گاراژی بود کنار مهدیه عابدزاده که پدرم شب‌ها ماشینش را آنجا می‌گذاشت. صبح که رفته بود، دیده بود شیشه ماشین را شکسته‌اند و دوربین، فلاش و... برده‌اند. دو سه بار این اتفاق برایش پیش آمد. یک‌بار هم مغازه‌اش را خالی کردند، اما خم به ابرو نمی‌آورد، همیشه نصیحت می‌کرد که از بالا پایین‌های روزگار دلگیر نشوید.

کسی از او گله‌مند نبود، خوشرو، بشاش، خوش برخورد و دست به‌خیر بود. وقتی پدرم مغازه دروازه طلایی را ساخت من آلمان بودم. زمانی‌که می‌خواست این ملک را بفروشد به من پیشنهاد خریدش را داد، پول نقدم کم بود، نخریدم. در انتها این ملک به بیمه البرز فروخته شد.

نصف پول را بین بچه‌ها تقسیم کرد. به من وصیت کرده بود بقیه پول یا برای ساخت مدرسه صرف شود یا درمانگاه؛ ما هم سال ۷۵ در سالگرد پدر مدرسه علی ابن ابیطالب را در ناحیه تبادکان ساختیم.بعد‌ها متوجه شدم مابقی پول را در کار خیر هزینه کرده است؛ مثلا پولی را در اختیار داروخانه شاهرضا قرار داده بود تا هزینه داروی نیازمندان باشد. یا مبالغی را به آبرومندان مستمند فامیل می‌پرداخت.

به درس خواندن خیلی اهمیت می‌داد و هزینه‌های تحصیل دانش‌آموزان کم‌بضاعت را تقبل می‌کرد. خط را خوش می‌نوشت و کتابخانه کوچکی داشت که شاید ریشه علاقه‌مندی من به کتاب و مطالعه در همان باشد.

ارسال نظر