قصه پاکبان پاکدست شهرمان که می گوید حتی در هفت سال دست و پازدنش در اعتیاد، به مال مردم دست درازی نکرده است، به روزهای سخت خود رسیده است، روزهایی که با تمام در به دری هایش مقدمه آشتی دوباره او با امام مهربانی ها شد؛ « چابهار، ایرانشهر، ... برای کارگری به شهرهای مختلفی رفتم. مدتی بعد که به مشهد برگشتم، شب ها را در خانه های نیمه مخروبه می گذراندم، گاهی هم در خانه بقیه مصرف کننده ها.
اسم جاروی دستهبلندشان «مکهای» است. این جاروها را پیمانکار میخرد و به پاکبان ها میدهد. براتعلی از صبح تا شب جاروها را در آب میگذارد تا خیس بخورد و بهتر کار کند. او میگوید: جاروهای جدید اصلا به درد نمیخورد و زود سیخهایشان از بین میرود و زمین تمیز نمیشود. جارو کردن درست وقتی است که بهجز آشغالهای درشت، خاک را هم بگیری تا تمیز باشد.
براتعلی پروانه میگوید: دلیل نمیشود اگر برخی مردم رعایت نمیکنند ما کوتاهی کنیم.
گرمای هوا 40 درجه بود و لباس به تنمان میچسبید. یک مسیر را برای نظافت مشخص کرده بودند و در قالب چند شیفت خدمتگزاری میکردیم. اصلا تعارف نیست. این همه محبت را یکجا ندیده بودم. وقتی دیگران را میدیدم که با چه ذوق و شوقی دارند به زائر امام حسین(ع) خدمت میکنند، شرمنده میشدم. کف پای خیلی از زائرها آبله و تاول بسته بود اما میگویند عشق که باشد، حریف همه چیز میشود. فقط عشق این معجزه را میکند. هیچکدام دوست نداشتیم زمان خدمت به پایان برسد.
ساعت 2:40 بامداد، اهل خانه با شنیدن صدای تکآژیر آمبولانس، هراسان منتظر توقف ماشین میمانند.
باباحسن با لباس فیروزهای و شبرنگ پاکبان ی در سیاهی شب روی برانکارد میدرخشد. بر خلاف روزهای دیگر، به جای رفتن به خیابان فروزانفر محله پنجتن، به بیمارستان شهید هاشمینژاد میرود.
اهالی خانه هنوز در بهت و حیرتاند که چه اتفاقی افتاده است و با یک خبر غافلگیرتر میشوند. کادر درمان خبری میدهند که هیچکس باور نمیکند: مرگ مغزی حسن نوروزی؛ مردی که با اهدای اعضایش 5 بیمار به ادامه زندگی امیدوار شدند.
همین چند وقت پیش بود که پاکبان ی با پیدا کردن یک دستبند طلای 80میلیونتومانی، دل صاحبش را شاد کرد و با تحویل دادن آن، رسم امانتداری مجاورت با حرم امامرضا(ع) را بهجا آورد. حالا خبر رسیده است که یکی دیگر از هم محلهایهایمان در منطقه ثامن مقداری پولوکالا به ارزش 400میلیون تومان را به صاحبش برگردانده است.علی سعادتی 49ساله، راننده ون تاکسی شهرداری مشهد، از سال1390 به این کار مشغول است. او ابتدا مسافرکشی میکرد تا اینکه یک دستگاه تاکسی ون خرید و زیرنظر شهرداری منطقه ثامن مشغول به کار شد.
حتی با مرگ طبیعی نیز تا 48 ساعت میتوان برخی اعضای بدن مانند قرنیه، دریچه قلب، استخوان و تاندون متوفی را اهدا کرد. برای همین، پزشکان به خانواده ابراهیم که از شدت جراحات فوت کرده بود پیشنهاد میدهند اعضای او را اهدا کنند. این پیشنهاد همسر داغدار ابراهیم را یاد روزی میاندازد که وقتی شوهرش خبر اهدای اعضای دختر نوجوان یکی از اقوام را شنید چقدر از این کار خوشش آمد.
آن روز ابراهیم بعد از صانحه، به بیمارستان منتقل میشود اما ضربه آنقدر کاری است که او بدون وداع و خداحافظی با حسین، سبحان، سجاد و سهیل، برای همیشه آنها را ترک میکند. اعضای ابراهیم 20 آبان سال گذشته با رضایت قلبی خانوادهاش به بیماران اهدا شد. آن موقع، رسانهها از این حادثه تلخ بسیار نوشتند.
مسعود شیخیزاده، کارگر ساکن محله بهمن، کارگر هنرمند و اهل دلی که از کودکی خط مشق میکرده است. او که سال 1386 به عنوان پاکبان وارد شهرداری میشود، با پشتیبانی و حمایت مدیران شهرداری منطقه3، امروز به هنرمندی تبدیل شده است که نقاشیدیواریهای بسیاری در سطح منطقه دارد. مسعود چند روزی است که رنگ سفید بر تن دیواری میزند که شعلههای آتش وجببهوجب آن را سیاه کرده بود. او خانه شهروندی کمبضاعت و نابینا را نقاشی میکند، خانهای که طعمه حریق شده بود. مسعود میخواهد با این کار باری از دل صاحبخانه بردارد.