مدافع حرم

برای من از سوریه زن بگیرید
مولاداد محمدی به‌یاد دارد که قبل از رفتن علی‌محمد به سوریه به او می‌گفت تو همه چیز داری، چرا می‌روی؟ آن‌وقت علی‌محمد طوری درباره رفتن با پدر صحبت کرد که اگر مانعش می‌شدند، انگار گناه کبیره کرده  بودند! مولاداد دوست داشت علی‌محمد را هم مثل بقیه پسرهایشان داماد کند، اما او زیر بار نمی‌رفت. این پدر صبور می‌گوید: علی‌محمد در سال‌های آخر بعد از حضور در سوریه، وقتی اصرار ما را برای داماد شدنش می‌دید، چندباری به شوخی می‌گفت برای من از سوریه زن بگیرید. اگر در ایران ازدواج کنم، آن‌وقت همسرم نمی‌گذارد برای جنگیدن به سوریه بروم.
مسجد خاوری‌ها؛ پایگاه مشهدی‌های از عراق رانده شده
مسجد ابی‌الائمه امیرالمؤمنین(ع) در محله طلاب را اهالی به نام مسجد خاوری‌ها می‌شناسند. برخی از خاوری‌ها که مدتی در عراق ساکن بودند، بعد از بازگشت به وطن این محله را برای سکونت انتخاب کرده‌اند. آن ها کم‌کم به فکر افتادند مجموعه‌ای را برای نمازهای جماعت و مناسبت‌های مذهبی شکل دهند. این‌طور که نقل است، مسجد فقیه‌سبزاری و رضوی در محدوده مفتح پیش از مسجد ابی‌الائمه امیرالمؤمنین(ع) پا گرفته بود.
شخصیت‌های داستان‌هایم رازهایشان را به من می‌گویند
«اعظم عظیمی» جوان دهه شصتی محله رسالت است. او علوم دینی‌اش را در حوزه علمیه مشهد آموخته و در کنار تدریس فلسفه و دیگر درس‌های حوزوی به داستان‌نویسی و تدریس آن می‌پردازد.
پیکر «شهید محمدآرش احمدی» بعد از 5 سال برگشت
قرار بود نان‌آور خانه باشد و تکیه‌گاه و پشتیبان خواهران. امید مادر به او بود که تنها پسرش و آخرین فرزند خانواده به حساب می‌آمد. پدر خیلی وقت پیش چشم از دنیا بسته بود و خانه آن‌ها به‌جز او مرد دیگری نداشت، اما تقدیر طور دیگری رقم خورد. محمدآرش احمدی، از مدافعان تیپ فاطمیون، 17محرم سال95 در بیست‌سالگی در شهر حلب و منطقه عملیاتی العماره به شهادت رسید.
کوچه هفت شهید
کوچه باریک و قدیمی محمدآباد22 از کوچه‌های متفاوت مشهد است. کوچه‌ای که حتی نام پرآوازه و قدمت‌دار محمدآباد را تحت الشعاع قرار می‌دهد. گذرگاهی کوچک و فرعی که 7شهید را در دل خود پرورش داده است و تصاویر این شهدا بر سر در آن نقش بسته و دروازه ورود به کوچه است. حالا اثری از این 7نفر نیست، جز همان 7 عکس سیاه و سفید سر در کوچه. اما پشت هر یک از این عکس‌ها و چهره‌ها روایتی نهفته است، 7زندگی مجزا، 7داستان متفاوت که هنوز در حافظه این کوچه زنده است و نفس می‌کشد.
 از ترکش های «مجنون» تا خمپاره های «تَدمُر»
داعشی‌ها که فقط این سال‌ها نبوده اند. اوایل جنگ هم داعشی داشتیم؛ فقط مارکشان فرق می‌کرد. آن زمان لباس کومله و دموکرات به تن داشتند. خودم با چشمانم دیدم که چشمان یکی از پاسداران را از حدقه درآورده بودند، گوش هایش را بریده بودند، با سُنبه داغ تمام بدنش را کبود کرده و پوست بدنش را هم کنده بودند. داعشی‌های این زمان، سر شهید حججی را بریدند و خبرش را با اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و ماهواره‌ای اختصاصی به دنیا مخابره کردند تا از ما زهر چشم بگیرند. قصه حسن دروکی که هم در سال‌های دفاع مقدس حضور داشته و هم سرباز مدافع حرم بوده و در هر دو جبهه نیز یادگار‌هایی در بدن دارد، شنیدنی است.
«سیدحکیم» و لباس تک سایز شهادت
«بچه محلمان بود. می‌گفتم سید جان، تو از صبح تا شب دنبال کاسبی هستی؛ این خیلی خوب است. نان حلال هم در‌ می‌آوری. شب‌ها هم یک ساعت‌هایی بیا مسجد و با ما باش. بچه‌های مسجد خیلی باصفا هستند. سیدحکیم، اما متواضعانه می‌گفت شما آدم‌های بزرگی هستید؛ بگذارید من دنبال کاسبی ام باشم. تا اینکه سال ۹۵ خبر آمد سیدحسن حسینی در سوریه شهید شده، آن هم به عنوان معاون لشکر فاطمیون. ا... اکبر! چطور او را نشناختیم؟ او شهید شد و خیلی از ما بچه مسجدی‌ها متوجه شدیم که ما باید دنباله رو سید باشیم نه اینکه او دنبال ما بیفتد.»